آقای دکتر «نعمتالله صفری» در ابتدای جلسه ششم کارگاه آموزشی شیوههای دانشنامه با بیان اینکه از همان آغاز شروع کار دانشنامه به فکر راهاندازی سایت اینترنتی افتادیم، عنوان کرد: در این زمینه چند هدف را دنبال میکردیم. یکی اینکه در فضای مجازی نیز یک دانشنامه اهلبیت (ع) داشته باشیم که بر داشتهها تأکید کند؛ به این معنا که مقالات و پایاننامهها و کتابهایی که در مورد مداخل مربوط به دانشنامه وجود دارد را معرفی کنیم تا پشتیبانی نویسندگان مداخل، بتواند فرهنگسازی کند. هدف دیگر از این کار، برقراری ارتباط میان محققان و مسئولان دانشنامه بود که هنوز در فازهای اولیه است.
پسازآن، حجتالاسلام «رضا برادران» مسئول سایت دانشنامه، با بیان اینکه حدود سه هزار ساعت برای غنا بخشی به محتوای سایت وقت گذاشتهشده است به تشریح عملکرد سایت و بخشهای محتوایی آن پرداخت.
*****
سپس استاد دکتر «احمد پاکتچی» در ادامه بحثهای جلسات گذشته که چگونه میتوان بین دادههای متنی و دادههای بافتی ارتباط برقرار کرد؟ بر این نکته تأکید کرد که در این جلسه عناوینی را بهصورت مطالعه موردی ارائه خواهد کرد که نشان میدهد که در نگاه به موضوع دایره المعارفی، چه مسیر مسیرهایی باید طی شود؟
زندقه و زنادقه
این موضوع، جزو مقالاتی است که هنوز نوشته نشده است. موضوعاتی که در این قسمت مطرح میشود همان مطالبی است که برای محققینی که در جهت جمعآوری اطلاعات و آماده شدن برای تألیف این مقاله در دایره المعارف بزرگ اسلامی تلاش میکنند تشریح شده است.
در مرحله اول این سؤال پیش میآید، این چندنفری که در حال جمعآوری اطلاعات هستند کار را باید از کجا شروع کنند؟
در این مسیر ما به سمت تحلیل ساختاری رفتیم؛ یعنی از آنها بخواهیم روابط جانشینی و همنشینی را مدنظر قرار دهند؛ همان چیزی که در جلسه قبل با عنوان با همایی مطرح شد. تفاوت آن در این است که وقتی از با همایی صحبت میکنیم صحبت از همنشینی است که ناظر به روابط تماماً حاضر است؛ یعنی وقتی میگوییم کتاب، سنت، اجماع و عقل در کنار هم قرارگرفتهاند و حضور دارند و جانشینی ناظر به روابط حاضر و غایب است.
با این مقدمه و تکیه بر اینکه گاهی اوقات مشاهده میکنیم که در متون اشاره میشود به اینکه این تعبیر جایگزین چه تعبیری میشود و گاهی نیز اشاره نمیشود و ما صرف از طریق بافت تشخیص میدهیم که یک تعبیری جایگزین تعبیر دیگر شده است.
از واژه به اصطلاح و واژهشناسی
مرسوم این است که اول نگاهی به کتاب لغوی میاندازیم. البته باید توجه داشت که رجوع به کتاب لغوی نیز باید کتابی تاریخی و کهن باشد.
جوهری در کتاب صحاح خودش میگوید: الزِّنْدِيقُ من الثَّنَوِيَّة و هو معرب و الجمع الزَّنادِقة و قد تَزَنْدَقَ و الاسم الزَّنْدَقة.
چند نکته در اینجا وجود دارد:
1- ارتباطی که بین زندیق و ثنویه برقرار کرده است؛
2- تصریح به اینکه این کلمه معرب است و واژه عربی نیست؛
3- اینکه فعلی از آن ساخته میشده است.
در لسان العرب آمده است: «الزِّنْدِيقُ: القائل ببقاء الدهر، فارسي معرب و هو بالفارسية: زَنْدِ كِرَايْ، يقول بدوام بقاء الدهر؛ و الزَّنْدَقةُ: الضِّيقُ و قيل: الزِّنْدِيقُ منه لأَنه ضيّق على نفسه.»
زندیق کسی است که قائل به بقاء دهر است. بلافاصله جایی که در جمله قبلی گفت: «الزندیق من الثنویه» و در جایی میگوید: «قائل به بقاء دهر» هستند، میبینیم که الزاماً ثنویه قائل به بقاء دهر نیست؛ بلکه مانویها که جزو ثنویها هستند قائل به منشأ خیر و شر هستند و ثنویه با دهری فرق میکند. جوهری زندقه را راجع به ثنویه میداند و لسان العرب جزو دهریه میداند و این حدوداً چهار قرن فاصله است. در فاصله این چهار قرن احتمالاً در معنای زندیق یک تحولی اتفاق افتاده است که معنای زندیق از ثنویه به دهریه منتقل شده است.
ایشان هم به معرب بودن واژه اشاره میکند ولی تصریح میکند که واژه فارسی است: «و هو بالفارسیه زندگرای» دوباره تکرار میکند که به بقاء دهر قائل هستند.
سپس میگوید: «الزندقه الضیق» انگار که از اصطلاح وارد معنای لغوی شدهایم و به معنای تنگی استفاده میشود؛ زیرا بر خودش تنگ میگیرد. چه چیزی را بر خودش سخت میگیرد؟ اگر از منظر امروزی نگاه کنیم میگوییم وسّع علی نفسه؛ زیرا آدمی که متدین است به خودش فشار میآورد و زمانی که انکار میکند از هفتدولت آزاد است. چرا باید بگوییم کسی که زندیق میشود، ضیق علی نفسه؟
در نگاه اول، این مطلب، قابلفهم نیست. باز اینها را همه در حساب میگذاریم و تکتک اینها سرنخهایی برای فهم مطلب است. از آنطرف اگر دوباره به جوهری برگردیم که میگوید زندقه از ثنویه است و به این معنا مانویها هستند، اگر کسی در مورد مانویها بگوید «ضیق علی نفسه» درست است؛ زیرا آنها انسانهای بسیار سختگیر بودهاند و معروف بودهاند که از مواهب دنیا دوری میکردهاند تا امکان نجات برایشان فراهم شود. آنها شیطان را منشأ هر بدی و دوری از اهورا میدانستند و مواهب دنیا را ناشی از شیطان میدانستند؛ بنابراین معتقد بودند برای نزدیک شدن به اهورا پرهیز از مواهب دنیوی است.
پس این سؤال پیش میآید که ابن منظور که زندقه را از دهریه میداند این حرف را از کجا آورده است؟ یعنی به نظر میرسد نصف حرفش قدیم و نصف دیگر حرفش جدید است.
بعد نقلقولی میکند از تهذیب: «الزِّنْدِيقُ معروف و زَنْدَقَتُه أنه لا يؤمن بالآخرة و وَحْدانيّة الخالق».
در اینجا با یک ترکیب سروکار داریم. «لا یومن بوحدانیه الخالق» یعنی ثنویه، ولی «لا یومن بالاخره» ربطی به ثنویه ندارد؛ زیرا فرقههای ثنویه قائل به آخرت بودهاند. اصلاً مانویها این دنیا را بر خود سخت میگیرند که آخرت خوبی داشته باشند. انگار در مقطعی مفهوم زندیق بهمثابه ثنوی با زندیق بهمثابه دهری خلط شده است.
و قال أحمد بن يحيى: «ليس زِنْدِيق و لا فَرْزِين من كلام العرب ... و إنما تقول العرب رجل زَنْدَق و زَنْدَقِيّ إذا كان شديد البخل»
میخواهد بگوید واژههایی از این جنس هستند از زبان دیگری هستند. اگر شدید البخل باشد اینجا معنای «ضیق علی نفسه» خودش را نشان میدهد.
«فإذا أرادت العرب معنى ما تقوله العامة قالوا: مُلْحِد و دَهْرِيّ، فإذا أرادوا معنى السِّنِّ قالوا: دُهْرِي.»
اگر عرب بخواهد کسی را بی دین بنامد از تعبیر ملحد و دهری استفاده میکند نه از تعبیر زندیق.
به نظر میرسد مسائل شفافتر میشود؛ یعنی با واژهای سروکار داریم که یک معنای عربی یا فارسی دارد. وقتی این ریشه در همان عصر عربیاش بکار برده میشود به معنای ضیق و بخل است و وقتی در مورد کاربرد خودش بکار برده میشود به معنای بددینی است.
این سؤال وجود دارد که اگر زندیق به معنای بددین (ثنوی یا دهری) واژه فارسی باشد باید راجع به دینی صحبت کنیم که در بین ایرانیان قبل از اسلام وجود داشته است. در ایران باستان ثنوی و مانوی داریم ولی کسانی که درباره دین در ایران باستان تحقیق کردهاند هیچ شاهدی ارائه نمیدهند که در ایران باستان دهری داشته باشیم.
سؤال: در کلیت مباحث تاریخ انگاره جایگاه قول لغوی چیست؟ آیا تخصص دارد یا نه؟ ممکن است کسی بگوید این لغوی تنها جمعآوری کرده است و به مباحث ادیان آشنا نباشد.
هدفم از این کار این است که بزنگاههای مربوط به انگاره زندیق را دربیاوریم و بعد صورتمسئله را بررسی کنیم. اگر هدفمان این باشد شاید این مقدار کندوکاو لازم نیست. ولی اگر بخواهیم به این حرفها استشهاد کنیم، زمان و مکانی که لغوی در آن زندگی میکند و آیا این تخصص را دارد یا نه؟ را نیز باید موردتوجه قرار دهیم.
حالا ببینیم کتابهایی که در حوزه فارسی به این واژه پرداخته چه کتابهایی هستند؟ تا اردیبهشتماه امسال، عمده منبعی که برای یافتن معنای واژه فارسی داشتیم پاورقیهای دکتر معین بر کتاب قاطع و کتاب حرم و کتاب هوشمان بود که در مورد ریشهشناسی واژه فارسی به ما کمک میکرد. خوشبختانه فرهنگستان زبان و ادب فارسی مجموعه کتابی تحت عنوان «فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی» نوشته استاد حسن دوست منتشر کرد.
با این نگاه وقتی واژه زندیق را نگاه میکنیم میبینیم در فرایند ساخت زبان فارسیاش، زندیک است. پسوند ایک مانند یاء نسبت در عربی، پسوند نسبت است. زند اشاره به زند و پازند است. شرحهایی که بر اوستا نوشته شده بود زند میگفتند؛ بنابراین زندیک به معنای مفسر اوستا و اهل زند است. مفسر اوستا بودن نه ارتباطی به ثنویه و نه ارتباطی به دهریه دارد. اوستا مربوط به زرتشتی است و دین خداپرستی است و دهری به آن راهی ندارد و ثنویه نیز، تعالیم خود را دارند.
کاملاً مشخص است که در آنجا نیز اتفاقی افتاده است؛ واژه زندیک انتقال معنایی پیداکرده است؛ بنابراین سؤال اساسی این است که زندیق، مانوی است یا زرتشتی؟ ولی هیچکسی زندیق را به معنای زرتشتی بکار نبرده است و به آنها «مجوس» گفته میشده است.
مسیر را تغییر دهیم و از منظر دیگر به زندیق نگاه کنیم. اگر یادتان باشد بحث انگاره را در کاربرد نگاه میکنیم؛ بنابراین سراغ کتاب مختلفی میرویم و باورهایی که به زنادقه نسبت دادهاند چیست؟
ابن جریج: قوله «و جعله لله شرکاء الجن» قال قول الزنادقه.
این چه طور زندیقی است؟ اگر زندیق به معنای دهری است، دهری که اصلاً قائل به الله نیست. اگر بگوییم به معنای ثنوی است، اگر ناظر به مانویها باشد تنها شریکی که برای خدا قرار دادند اهریمن است و معتقد نیستند که جن است.
از طرف دیگر، میدانیم در تاریخ عرب جاهلی گروهی از عرب بودند که برای خدا شریکی از جن قرار دادند؛ به این معنا که به آنها پناه میجستند؛ بنابراین اگر حرف ابن جریج را بپذیریم تعبیر زنادقه برای گروهی از عرب جاهلی بکار برده میشود و آیا اینها همان کسانی هستند که در دوران بنیعباس محاکمه شدند؟ کاملاً معلوم است که متفاوت است.
تفسیر طبری زمانی که درباره داستان ملکه سبا وحضرت سلیمان (ع) روایات را نقل میکند دراینباره که گفته میشود ملکه سبا و قومش خورشید را میپرستیدند میگوید: «دعاها الی عباده الله و عاتبها فی عبادتها الشمس فقالت بقول الزنادقه.» با این توضیح، یک مطلب جدید به تعبیر زندیق اضافه شد.
در کافی کلینی به نقل از امام صادق (ع) روایتی است: «صنفین من الزنادقه یقال لهم الدهریه و هم الذین یقولون و ما یهلکنا الا الدهر.» دوباره انکار معاد به زندقه نسبت داده شد.
همزمان با امام صادق (ع) در مدینه مالک بن انس حضور دارد که از او کتاب «موطا» باقی مانده است. میگوید: «انه من خرج من الاسلام الی غیره مثل الزنادقه و اشباههم.» اما چرا زنادقه؟ زندیق کسی است که از اسلام خارج شده است؟ اگر دهری است که مسلمان نشده است؛ اگر مانوی است از اول مانوی بوده است. البته میتوان زنادقه را بدل از غیره بگیریم.
در مصنف ابن ابی شیبه: وقتی محمد بن ابی بکر از مصر نامه ای به امام علی (ع) نوشت: «يَسْأَلُهُ عَنْ ... زَنَادِقَةٍ فِيهِمْ مَنْ يَعْبُدُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ فِيهِمْ مَنْ يَعْبُدُ غَيْرَ ذَلِكَ وَ فِيهِمْ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَام.»
نکتهای در این روایت وجود دارد که زنادقه بر دو گروه بودند؛ گروهی که مدعی اسلام بودند و گروهی که مدعی اسلام نبودند. کسی که ادعای اسلام میکند ولی انحرافاتی در افکار او وجود دارد و بهعنوان فرد بددین معرفی میشود. به اینها زندیق میگفتند و به خورشیدپرستها نیز زندیق میگفتند؛ یعنی معنای وسیعی داشته است و شامل هر نوع انحرافی میشده است.
در قرن سوم «ابن قتیبه» در کتاب «تأویل مختلف الحدیث» زنادقه را مرادف کسانی میداند که تکذیب آیات الهی کردند. ایشان میگوید این افراد مخاطب کتاب من نیستند. مخاطب واقعی کسانی هستند که میگویند در احادیث تناقض هستند.
«ابن ماکولا» در کتاب «الاکمال»: «و مانی صاحب الزنادقه مشهور». همان مانی که صاحب یکی از مذاهب ثنوی است. نکته مهم اینجا است که انتساب زنادقه به مانی را در کتب متقدم نمیبینیم. قدر متیقن این است که میگویند آنها ثنوی هستند و قدیمیترین آنها نیز جوهری است که متعلق به قرن پنجم است. انگار فرایندی است که در فاصله قرنهای 5 تا 7 رخداده است.
در کافی کلینی دوباره یک روایتی نقل میشود که حنان بن اعین برادر زراره خطاب به امام صادق (ع) زمانی که زندیق مصری ایمان میآورد میگوید: «ان آمنت الزنادقه علی یدک فقد آمن الکفار علی یدی ابیک.» چه نسبتی میان زنادقه و کفار وجود دارد؟ اگر پیامبر اکرم (ع) آمدند که مردم به اصل دین ایمان بیاورند امام صادق (ع) کوشش کردند که مردم از بددینی به سمت دین درست و فهم درست از دین بروند و الا اگر منظور از زنادقه، کفار باشند این جمله معنای خاصی نخواهد داشت.
این باهمایی و چینش نشان میدهد اینها مسلمانانی هستند که دچار بددینی شدهاند.
در کافی آمده است که زندیق مصری، عبدالملک ابوعبدالله انکار میکند که چیزی در آسمانها و زمین باشد. ولی نکته مهم اینجا است که در میان مانویها اسمی بنام عبدالله رایج نبوده است. نشان میدهد این فرد مسلمان است و دارای عقاید فاسد است.
زندیق دیگری با امام رضا (ع) محاجه میکند و هم صانع را انکار میکند و هم اصل تکلیف را.
بشر بن ولید به نقل از قاضی ابو یوسف میگوید: «سمعت ابا یوسف من طلب الدین بالکلام تزندق و من طلب المال بالکیمیا افلس و من تتبع غریب الحدیث کذب». در اینجا ما داریم راجع به عالم دینی صحبت میکنیم و ابو یوسف او را زندیق معرفی میکند. ایشان معتقد است اگر کسی در مباحث دینی از راه کلام وارد شود دچار انحراف خواهد شد؛ بنابراین تزندق در اینجا به معنای انحراف دینی مطرح میشود، نه اینکه مرتد و خارج از دین شده باشد.
در کتاب خلق افعال العباد بخاری عبارتی از عبد الله بن ادریس نقل میشود: کسانی که قائلین به خلق قرآن هستند از نظر ایشان زنادقه هستند. سؤال اینجا است که مانوی و دهری اصلاً با قرآن چکار دارد؟ قاعدتاً در اینجا در مورد کسانی صحبت میکنیم که قرآن را قبول دارند و زنادقه در اینجا به معنای مسلمان بددین صحبت میشود.
عبارتی در کتاب «حلیه الاولیاء» از محمد بن ادریس شافعی نقل میشود: «در عراق افرادی بودند که مباحث کلامی میکردند و زنادقه آن را احداث کرده بودند.» اگر بگوییم زنادقه به معنای دهریه باشد و فردی مثل شافعی ادعا کند که آنها این کار را کردهاند میتواند بهشدت کلام را تخریب کند؛ همانطور که قبلاً کسانی این کار را کردهاند ولی اگر به معنای افراد منحرف باشد درصد تخریب آن کم میشود.
اینها نقطه عطفها هستند و در این عبارات باید شاهد تغییر کاربرد در واژهها باشیم و به سرنخها برسیم. حاصل این مطالب، میخواهد بگوید ولو اینکه ادعای اسلام میکند ولی آبشخور حرفهایش غیر اسلامی است.
سؤال: برداشت من این است که قدر جامعی شاید بتوانیم پیدا کنیم و آن مخالف فکر من است و هرکسی در هرزمانی مخالف خودش را زندقه میگفته است.
یک قدر جامع دیگر هم هست و آن اینکه هیچوقت یک معتزلی به احمد بن حنبل زندیق نگفته است. انگار وصله زندیق به یک گروهی میچسبیده است؛ یعنی یک شائبه به وجود میآمده است که اگر فردی حرفی میزده است که بیرون از کتاب و سنت است به او زندقه گفته میشده است.
سهل بن عبدالله تستری از علمای صوفی در بصره میگوید: «احفظوا السواد علی البیاض فما احد ترک الظاهر الا تزندق.» یعنی این احساس به وجود میآید که اگر کسی از ظاهر نص عدول کرد معنای زندقه پیدا میکند.
کتاب تاریخ بغداد به نقل از ابو داوود سجستانی مینویسد: وقتی شاکر رأس زنادقه را نزد رشید آوردند تا گردن او را بزند گفت: «اخبرنی لم تعلمون المتعلم منکم اول ما تعلمونه الرفض و القدر.» یعنی اولین درسی که زنادقه که در کلاسهایشان میدهند رفض و قدر است. اینجا بحث به تشیع هم کشیده میشود. سؤال اینجا است که منتسب کردن رفض به زندقه، دیگر چیست؟ یعنی اگر بر اساس آن بحثی که داشتیم فرض را عدول از ظاهر نصوص بگیریم، پس مسئله رفض چه ربطی به عدول از نصوص دارد؟ این در حالی است که قائل به رفض، اعتقاد به نص دارد و اتفاقاً طرف مقابل خود را به عدول از نص متهم میکند.
رابطه اسماعیلیه و زنادقه:
در کتاب «الفهرست» ابن ندیم میان اسماعیلیه و زنادقه رابطه برقرار میشود؛ هرچند میبینیم که در تاریخ اسماعیلیه به ملاحده نیز مشهور بودهاند. جالب است که در این کتاب راجع به فردی بنام برثمانی میگوید: «کان ثنویا ثم صار دهریا و ثم تزندق.» تزندق منظورش اسماعیلی است. کاملاً نشان میدهد یک مسیر مصنوعی را این روایت طی میکند تا این انقطاعهای تاریخی را ترمیم کند و مجبور شده بگوید این فرد سه بار دین عوض کرده است.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا را کلیک کنید
برای اطلاع از فهرست جلسات کارگاه آموزشی شیوههای دانشنامهنویسی، اینجا را کلیک کنید