w w w . a h l e b a i t p e d i a .com
دانشنامه اهل بیت
حدیث
نویسنده مقاله: محمد جواد طبسی
منتشر شده در: فرهنگ کوثر
رتبه مقاله: علمی-پژوهشی
سال،شماره: سال چهارم، فروردین 1379، شماره 37 (4 صفحه - از 34 تا 37)

چکیده:

نشاط و سرور بخشی از سرشت انسان است. بدین جهت قوانین روح بخش اسلام به پیروان خود نشاط و شادمانی می بخشد. پیامبر خاتم نیز همیشه شادمان بود و بر این امر تاکید می ورزید. افزون براین، بعضی از روایات نشان می دهد معصومان(علیهم السلام)درکجا ودر پی چه مسایلی شاد می شدند و برای شاد و بودن چه برنامه هایی ارائه می کردند.

پیامبر اکرم(ص)با یارانش مزاح می کرد، اجازه می داد یاران باوی مزاح کنند و گاه به شوخی یاران با یکدیگر، گوش می سپرد وتبسم می فرمود. او هرگز شادیهای یارانش را برهم نمی زد مگر وقتی سخن یا عملی خارج از محدوده شرع از آنها مشاهده می کرد.

آیا ظاهر شدن آثار آن همه خوشحالی برچهره شریف پیامبر و یادیگر رهبران امت در اثر عملکرد خوب برخی از پیروان وعلاقه مندان دلیل سرور و شادمانی اهل بیت(علیهم السلام)نیست؟

البته این شادمانیها با عربده کشی ها و خنده های غیرمجازی که گاه به سلامت و امنیت و نشاط و حتی حیثیت یک ملت و مذهب زیان می رساند، تفاوت دارد. آن گونه شادیها را نه دین تایید می کندنه عقل سالم.

چهره همیشه شاداب پیامبر(ص)و علی(ع)

چهره مقدس پیامبر(ص)هرگز درهم کشیده و گرفته نبود مگر هنگام نزول آیات موعظه یا نزول آیات قیامت که هرشنونده را دچارافسردگی و دگرگونی غیر قابل وصف می کرد.

فیض کاشانی می نویسد: پیامبر(ص)هنگام ملاقات یارانش چهره اش بیش از دیگران شاداب و خندان بود. گاه چنان می خندید که دندانهای مبارکش نمایان می شد.

گشاده رویی و خوش طبعی علی(ع)

مرحوم قمی می نویسد: حسن خلق و شکفته رویی آن حضرت چنان بودکه دشمنانش بدین سبب بر وی خرده می گرفتند. عمروبن عاص می گفت:

او بسیار خوش طبعی می کند. البته عمرو این سخن را از عمر آموخت.

او برای اینکه خلافت را به آن حضرت نسپارد، خوش طبعی را عیب علی(ع)شمرد. روزی معاویه به قیس بن سعد گفت: خدا رحمت کندابوالحسن را که بسیار خندان و شکفته و خوش طبع بود.

قیس گفت: آری چنین بود; رسول خدا(ص)نیز با یارانش خوش طبعی می کرد و خندان بود. ای معاویه! تو به ظاهر او را مدح می کنی اماهدفت بدگویی و خرده گیری است. اما بدان به خدا سوگند، آن حضرت با آن شکفتگی و خندانی، هیبتش از همه فزونتر بود; و آن هیبت به سبب تقوایش بود....

شوخی و مزاح پیامبر(ص)بایاران

گاه پیامبر با یارانش مزاح کرده، آنها را شادمان می ساخت ومی فرمود:

«انی لامزح و لااقول الا الحق.»

من مزاح می کنم و جز حق چیزی نمی گویم.

طریحی هم می نویسد: «کان رسول الله(ص)یداعب الرجل یرید ان یسره »

پیامبر(ص)با انسان به قصد آن که شادمانش سازد شوخی می کرد.

نکته قابل دقت این است که پیامبر(ص)خود مزاح را می آغازید وبرآن بود بدین وسیله سرور و نشاط را در یارانش زنده نگه دارد.

این کار پیامبر بزرگوار اسلام در رفع خستگیها و فشارهای ناشی ازمشکلات زندگی یارانش موثر بود.

1- مزاح با انس بن مالک

انس می گوید: پیامبر(ص)از نظر خلق و خوی بهترین مردم بود.

روزی مرا برای انجام کاری فراخواند. گفتم نمی روم. در حالی که در اندیشه اجرای فرمان حضرت بودم. بیرون رفتم تا برکودکانی که در بازار به بازی مشغول بودند، بگذرم و لحظاتی بازی آنها راتماشاکنم. وقتی سرگرم تماشای بازی بودم، پیامبر از پشت سرگردنم را گرفت و در حالی که می خندید، فرمود: انس! به آنجا که دستوردادم، رفتی و آنچه گفتم، انجام دادی؟ عرض کردم: آری، می روم یارسول الله...

2- چه کسی این بنده را می خرد!

روزی حضرت بازوی یکی از یارانش را از پشت سرگرفته و فرمود:

چه کسی این بنده را می خرد; یعنی بنده خدا را؟

مراد پیامبر مزاح بود.

3- پیران داخل بهشت نمی شوند.

روزی پیامبراکرم(ص)به پیرزنی از طایفه اشجع فرمود: ای اشجعیه! بدان هرگز پیرزن داخل بهشت نمی گردد.

پیرزن سخت منقلب شد و به شدت گریست. بلال از راه رسید و بامشاهده آن صحنه، وضعیت زن را برای پیامبر نقل کرد. حضرت به بلال فرمود: سیاه چهرگان هم به بهشت نمی روند. بلال نیز کنار زن به گریستن پرداخت. عباس، عموی پیامبر، برآنها گذشت و پس از آگاهی از حالشان، ماجرا را برای پیامبر بازگفت. پیامبر فرمود: پیرمردهم نمی تواند به بهشت گام نهد.

آنگاه رسول خدا(ص)هرسه را طلبید و فرمود: خداوند اینان را بابهترین شکل ظاهری داخل بهشت می گرداند. سپس فرمود: خداوند آنهارا در قالب جوانانی نورانی وارد بهشت می سازد.

4- او همان نیست که در چشمانش سفیدی هست؟!

ابن شهرآشوب می نویسد: روزی آن حضرت به زنی که از همسرش سخن می گفت، فرمود: آیا او همان نیست که در چشمانش سفیدی است؟ زن بلافاصله گفت: نه. آنگاه زن به خانه رفته، ماجرا را برای شوهرش بازگفت. او که دریافته بود پیامبر مزاح کرده است. به همسرش گفت: آیا نمی بینی سفیدی چشمم از سیاهی اش زیادتر است؟

5- شوخی و مزاح با امیرمومنان(ع)

روزی پیامبر(ص)و علی(ع)کنار یکدیگر خرما می خوردند. حضرت هسته خرمایی که می خورد، نزد علی(ع)می گذارد. هنگامی که از تناول خرمادست کشیدند، تمام هسته های خرما نزد علی(ع)جمع شده بود.

پیامبر(ص)به علی(ع)فرمود:

«یا علی انک لاکول.»

ای علی! بسیار می خوری.

علی(ع)گفت: «یا رسول الله الاکول من یاکل الرطب و النواه »

ای رسول خدا! بسیار خور کسی است که خرماها را با هسته اش خورده است.

6- دست گذاردن برچشم برخی یاران

حضرت برخی یاران را از پشت سر بغل می گرفت و دو دستانش رابرچشمانشان می گذارد تا آنها را بیازماید آیا می توانند با چشم بسته طرف مقابل را تشخیص دهند؟

7- آرامتر برو که ظرفها خرد نشود.

در یکی از مسافرتها، غلام سیاه و خوش صدایی به نام «انجشه »

همراه حضرت بود که به دستور پیامبر(ص)آواز ویژه تند رفتن شتران می خواند. و در آن کاروان برخی از زنان پیامبر(ص) و ام سلیم نیزحضور داشتند.

انس می گوید: حضرت گاهی با انجشه شوخی می کرد و می فرمود:

«رویدا یا انجشه لاتکسر القواریر(یعنی ضعفه النساء.»

انجشه! قدری آرامتر بران بلورها خرد نشود.(زنان آزار نبینند.

شوخی یاران با پیامبر(ص)

پیامبر(ص)به دیگران اجازه می داد با او مزاح کنند. نعیمان بدری یکی از یاران همیشه شاد پیامبر(ص) گاه با آن حضرت شوخی می کرد و حضرت را می خنداند. پیامبر(ص)نه تنها موضع منفی نمی گرفت بلکه تبسم می فرمود.

روزی نعیمان به مرد عربی که عسل می فروخت، رسید. ظرفی عسل خرید و به خانه عایشه که تصادفا آن روز نوبتش بود آورد واظهار داشت: این را از من تحویل بگیر. و مرد عرب را بر درخانه پیامبر نگه داشت و خود رفت. پیامبر(ص)چنان اندیشید که نعیمان عسل را به رسم هدیه آورده است. بدین جهت آن را قبول کرد و به درون خانه رفت. نعیمان بار دیگر از جلوی خانه پیامبر(ص)عبورکرده ملاحظه کرد که مرد عرب هنوز بر در خانه ایستاده است. مدتی بعد، مرد عرب اهل خانه را مخاطب قرار داد و گفت: اگر پولش رانمی دهید، عسل را برگردانید.

پیامبر(ص)از ماجرا با خبر شده، بی درنگ قیمت آن را به مردعرب پرداخت. آنگاه به نعیمان فرمود: چه چیز تو را واداشت چنین کنی؟

نعیمان گفت: دیدم پیامبر(ص)عسل دوست دارد. فرصت را غنیمت شمرده، چنین کردم.

شوخی مرد عرب در یکی از حالات سخت

روزی عربی برآن حضرت که بسیار اندوهگین می نمود. وارد شد.

مرد عرب خواست چیزی بپرسد، اصحاب گفتند: نپرس; چهره پیامبرچنان گرفته است که جرات پرسیدن نداریم.

او گفت: مرا به حال خود واگذارید، سوگند به خدایی که او رابه پیامبری برانگیخت، هرگز رهایش نمی کنم تا خنده برلبانش ظاهرشود. آنگاه به پیامبر(ص)گفت: رسول خدا، شنیده ایم دجال بانان وغذا نزد مردم گرسنه می آید. پدر و مادرم به فدایت، آیا باید ازغذا خودداری کرده، نخورم تا از لاغری بمیرم یا بهتر است نزددجال غذای کامل بخورم و چون سیر شدم به خدا ایمان آورم.

پیامبر(ص)آن قدر خندید که دندانهای مبارکش نمایان شد. سپس فرمود: خیر، خداوند تو را به وسیله آنچه دیگر مومنان را بی نیازمی کند، بی نیاز می سازد.

شوخی صهیب با پیامبر(ع)

روزی حضرت به صهیب بن سنان فرمود: درحالی که از چشم درد رنج می بری، خرما می خوری؟

صهیب گفت: این چشم من درد می کند و من خرما را با طرف دیگرمی خورم.

شنیدن شوخیهای یاران با یکدیگر

گاه یاران در محضر رسول خدا(ص)با یکدیگر مزاح می کردند ومی خندیدند. پیامبر نیز تبسم می فرمود و جز در موارد خلاف شرع تذکر نمی داد. سماک بن حرب می گوید: به جابربن سمره گفتم: آیا باپیامبر نشست و برخاست هم می کردی؟

گفت: آری، بسیار. برنامه پیامبر پس از نماز صبح این بود که تا آفتاب بیرون نمی آمد و محل نمازش را ترک نمی کرد. پس از بیرون آمدن آفتاب، محل نماز را ترک می گفت. در این بین، یاران در باره دوران جاهلیت و برخی از کارهای جاهلانه شان سخن می گفتند ومی خندیدند. پیامبر(ص)صدای آنها را می شنید و تبسم می فرمود.

گروهی از یاران پیامبر(ص)از جمله سویبط مهاجری و نعیمان بدری در سفر گاه باهم مزاح می کردند. روزی سویبط به شوخی همسفرانش را گفت: غلامی فروشی دارم، می خرید؟ گفتند: آری.

سویبط گفت: ضمنا بدانید او ادعایی هم دارد و به شما خواهدگفت من آزادم. پس اگر سخنش را گوش کنید، غلامم را از دست می دهیدو ضایع خواهید کرد. پس نعیمان را غلام معرفی کرد. مسافران او رابه ده قلایص خریدند و سپس نزد نعیمان آمده، طنابی برگردنش افکندند. نعیمان گفت: این مرد با شما شوخی کرده، من آزادم.

خریداران اظهار داشتند: از پیش با خبر بودیم چنین سخن خواهی گفت.

آنگاه او را کشان کشان با خود می برند. در این لحظه، دوستان همسفرش که از این جریان سخت می خندیدند. دنبال خریداران رفته، آزادش کردند. پیامبر(ص)باشنیدن این ماجرا تا مدتی می خندید.

توصیه و تشویق به مزاح و شوخی

پیامبر و معصومان(علیهم السلام)علاوه براین که خود چهره شادابی داشتند به دیگران نیزسفارش می فرمودند که هرگز با چهره های عبوس و گرفته رو به رونشوید. یونس شیبانی می گوید: به محضر امام صادق(ع)رسیدم. آن حضرت پرسید: مزاح شما با یکدیگر چگونه است؟ جواب دادم کمتر بایکدیگر مزاح می کنیم.

حضرت فرمود: چنین نباشید; زیرا شوخی و مزاح بخشی از حسن خلق است و شما با این شوخی برادرت را خوشحال می کنی. رسول خدا(ص)همواره شوخی می کرد و می خواست مردم را شادمان کند.

شخصی ازمحضر امام موسی بن جعفر(ع)پرسید: فدایت گردم، گاه درمیان گروهی هستم که می گویند و می خندند، چه کنم؟ حضرت فرمود:

اشکالی ندارد به شرطی که فحش نباشد. سپس فرمود: بیابانگردی به محضر رسول خدا(ص)می آمد و برای آن حضرت هدیه می آورد; ولی چون قصد بازگشت داشت، می گفت: رسول الله! بهای هدیه ما را بدهید که می خواهم برگردم. پیامبرخدا(ص)از شوخی این مرد می خندید و چون غمگین می شد، می فرمود:

مرد بیابانی کجاست؟ کاش می آمد!

نگاهی به برخی ازشادیهای معصومان(علیهم السلام)

افزون براین، در بسیاری موارد معصومان(علیهم السلام)شادبودند.

پس از فتح خیبر و آمدن جعفر، پیامبر(ص)بسیار خوشحال به نظرمی رسید و می فرمود: نمی دانم از کدام یک خوشحالتر باشم فتح خیبریا آمدن جعفر از حبشه؟! علی(ع)در پایان یک ماموریت سخت باپیروزی بازگشت و پیامبر(ص) و یاران به استقبالش شتافتند. چون چشمان علی(ع)به پیامبر(ص)افتاد، خود را از اسب به زیر افکنده،خدمت حضرت شتافت و زانوی وی را بوسید.

رسول گرامی فرمود: یاعلی! سوار شو که خدا و رسولش از توراضی اند.

حضرت امیر(ع)از شادی این بشارت، گریان شد و به خانه برگشت.

افزون براین، وقتی به حضرت علی(ع)ابوتراب می گفتند،بسیارخوشحال می شد. سهل بن سعد می گوید: «وان کان لیفرح اذا دعی بها»

محمدبن عذافر می گوید: «پدرم، عذافر گفت: امام صادق(ع)هزار وهفتصد دینار به من داد و فرمود: با این پول برایم تجارت کن;سپس فرمود: به سود آن علاقه ندارم. سود تجارت شایسته است، ولی من می خواهم خداوند مرا در معرض تحصیل سودهایش بنگرد.

عذافر گفت: با آن پول تجارت کردم و صد دینار سود بردم. آن رابه حضور امام صادق(ع)آوردم; امام بسیار خوشحال شد و فرمود: آن صد دینار را روی اصل سرمایه بگذار...»

چون معصومان(علیهم السلام)می شنیدند که شخصی صله رحم کرده، یامومنی را خوشحال ساخته و یا گروهی از زندگی برادری باز کرده،بسیار خرسند و شادمان می شدند و پیروان خود را از این شادمانی با خبر می ساختند تا مردم بدان کار روی آورند. در همین راستا،حضرت فرمود: «من سر مومنا فقد سرنی و من سرنی فقد سر الله.»

کسی که مومنی را شاد کند مراشاد کرده و کسی که مرا شاد کندخدا را شاد کرده است.

pdf دانلود مقاله نشاط و شادی در سیره ی معصومان (ع) (353 KB)

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط